جمعه، آذر ۸

عقل گوید شش جهت حد است و بیرون راه نیست عشق گوید راه هست و رفته ام من بارها










ساعت 11 صبح روزشنبه 2 آذر 8 نفر از مامورین نیروی انتظامی به منازل انور مسلمی و سهیلا مطلبی، از بهاییان ساری هجوم بردند و پس از جست و جو ، اقدام به بردن کتاب، سی دی و عکسها نمودند. در ضمن کیس کامپیوتر ایشان را نیز به همراه خویش بردند و آنها را در زندان اطلاعات ساری محبوس کردند.

رئیس اطلاعات ساری معروف به " موحد" به همراهی 8 نفردیگر با برگه ای بدون امضا و حکم دادگاه و بدون اینکه اجازه رویت حکم به این دو خانواده داده شود، وارد منازل ایشان شدند؛ علاوه بر ایجاد تشویش و ارعاب و توهین و
تحقیر به خود این افراد و خانواده هایشان، برخوردی در نهایت بی حرمتی با کتب مقدسه وعکسهای مورد احترام این افراد و حتی پاره نمودن آنها نمودند. این رفتار غیر انسانی چنان در روحیه فرزند 4 ساله سهیلا مطلبی اثر گذارده که او را دچار لکنت زبان کرده.

همسر انور مسلمی اعلام می دارد که پس از دستگیری همسرش تا 20 ساعت هیچگونه خبری از وی به دست نیامد. سهیلا مطلبی نیز یک شب در کلانتری ساری بازداشت بوده؛ زیرا هیچ حکم و جرمی برای انتقال او به زندان نتوانسته بودند بیابند و در این مدت بدون آب و غذا و در اتاقی بسیار سرد محبوس و مورد بازجویی قرار گرفته بود.
به نظر می رسد دولت جمهوری اسلامی بعد از دستگیری یاران ایران اقدام خود را برای دستگیری سایربهاییان در نقاط مختلف کشور شدت بخشیده است. در 27 مهر ماه خانم سونیا تبیانیان و آقای طراز الله الله وردی در بهشهر مازندران دستگیر و تا کنون در حبس به سر می برند. آقای سیامک ابراهیمی ساکن تنکابن، علی احمدی، چنگیز درخشانیان از اهالی ساری و سیمین گرجی و مسعود عطاییان ساکن قائم شهر نیز در چند ماه اخیر در استان مازندران دستگیر شدند.

ای کاش می دانستم در سر مسئولین جمهوری اسلامی چه می گذرد! تکرار پشت تکرار. دیوار پشت دیوار. می خواهند جدارها را کلفت تر کنند. فاصله ها را بیشتر. دلها را رمیده تر! چه عایدشان شده؟! آیا دیانت بهایی ریشه کن شده؟ آیا با زندانی و محدود کردن پیروانش ، عقایدش نیز پژمرده و خاموش شده؟ مگر باب را تیرباران نکردند، مگر بهاالله را به سرزمینهای دور تبعید نکردند، مگر نکشتند، داغ نزدند، نهراساندند، نربودند، تهمت نزدند، دروغ نگفتند؟ پس چرا عقاید بابی وبهایی در تمام دنیا منتشر شد؟ چرا این درخت در تمام ایران ریشه داد و بذرهایش را در اطراف پراکند؟ مگر می توان ایمان را از دلها برکند؟ مگر می توان عشق را ازخون و رگها تجزیه کرد؟ آیا می شود تمام چشمها را بست و تمام گوشها را گرفت تا حقیقتی که عیان شده، دیده و شنیده نشود؟

ممکن است بتوان با خشونت و تهدید و آزار و شکنجه ، کلامی را در دهان چرخاند و به جبر، چیز دیگری شنید ولی با قلب و باور چه می توان کرد؟ به عشق تنیده در جانها چه می توان گفت که مرزها را می شکافد ودیوارو میله ها را می شکند؟ رفتار تهدید آمیز و غیر انسانی سردمداران جمهوری اسلامی با زندانیان سیاسی ، اجتماعی و اقلیتهای قومی و مذهبی ممکن است صدای یک نفر را برای مدتی در یک گوشه از ایران ساکت کند ولی فریاد میلیونها نفر را در سراسر دنیا بر می انگیزاند. گالیله یه جبر و تهدید کشیشان از حرف خود برگشت اما آیا خورشید به دور زمین گردید؟ سقراط به شوکران مشتی قدرت طلب و حقیقت گریز اعدام شد ولی آیا فلسفه مرد؟ حلاج به طناب متشرعین قشری و مردمانی عامی بر سر دار رفت اما آیا عرفان و یاد او از خاطره ها رفت؟ مسیح به دست علمای دینی پول پرست مصلوب شد اما تعالیم مسیح نیز به طاق نسیان کوفته شد؟

فعالان حقوق بشر، زنان، نویسندگان و روزنامه نگاران، طرفداران آزادی مذاهب و اقوام و قلم و بیان به زندان افتادند یا به نوعی از میان برده شدند آیا حقوق بشر و انسانیت نیز از میان خواهد رفت؟


شنبه، آذر ۲

آیا تاریخ سخن می گوید؟


خیلی وقتها شنیده ایم که می گویند" تاریخ سخن می گوید" و حتی آن را به عنوان ضرب المثل هم به کار می بریم؛ اما به راستی اینگونه است؟
"تاریخ آموزگار است". "تاریخ تکرار می شود". "تاریخ همه چیز را روشن می کند".
سوالات دیگری هم مطرح است تاریخ را چه کسی می نویسد؟ در چه شرایطی؟ در چه زمانی؟ برای چه و به چه انگیزه ای؟ و چه اثری می گذارد؟...
تاریخ یا در زمان خود زاده می شود یا سالها بعد از طریق اسناد و مدارک یا مصاحبه و پرس و جو؛ ولی به هر حال نویسنده آن یک انسان است. انسانی در زمانهای مختلف . با خلقیات و عادات گوناگون. با اهداف متفاوت. هر چه باشد نویسنده تاریخ ، مورخ است؛ بنابراین تاریخ از غربال ایده ها، دانش، میزان انصاف یا غرض، منابع موثق یا غیر موثق و خلقیات او می گذرد و رنگ خاص خود را می گیرد. گاه مورخانی با ایده و نگاههای شبیه به یکدیگرتاریخ کم و بیش یکسانی را می آفرینند . بنابراین آنها نگاه خاص خود را البته که تاریخ تنها روایت رویداد ها نیست و نگاه و تحلیل نویسنده را هم می طلبد. بر تاریخ عرضه می کنند نه خود تاریخ را.
اما اشتباه در تاریخ نتایج گوناگون به بار می آورد. از غفلت کردن در تاریخ یک واقعه تا نتیجه گیری وارونه از حقیقت را شامل می شود و البته آفت این دو به یک میزان نیست. اشتباه در یک عدد ممکن است دید خواننده را کمی تار کند ولی تاریخی که به عمد یا سهو به گونه ای نوشته شده تا نتیجه ای اشتباه از آن گرفته شود ، خواننده را دچار توهم و حتی نا بینایی می کند به گونه ای که خودش نیز ملتفت آن نیست.
بله حتی گزاره های روشن و واضح را هم می توان به گونه ای در کنار هم چید تا نتیجه ای اشتباه از آن گرفته شود، تا چه رسد به وقایع تاریخی که در زیر خروارها گرد تردید زمان جا گرفته است. بنابراین به عقیده من تاریخ سخن نمی گوید. او به خصوص در کشور ما گنگ و بینواست. دهانش بسته و دست و پایش شکسته است. فریادش در زیر پنجه های بی انصاف برخی مورخان" نان به نرخ روز خور" خفه شده و بی رمق به گوشه ای افتاده. اینست سرنوشت تاریخ در ایران ما. از این تاریخ نه می توان درس گرفت نه او را آموزگارخود دانست. نه به حرفهایش بالید و پرورده شد و نه اعتماد کرد.
بعد از حمله اعراب و به دنبال آن هجوم وحشیانه مغول بخشی از نوشته های تاریخی ما از میان رفت و بسیاری از آنچه در کتابهای ایدئولوژیک درباره ایران باستان گفته می شود ذوقی و آمیخته به حب و بغض است. مثلا در کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران آقای مطهری می خوانیم که ایران پیش از اعراب فرهنگ کتبی نداشته و کتابهایی از ایرانیان بر جای نمانده. فرهنگ ایران تنها در ساختن بنا و قصر ها بوده و در حوزه اندیشه کار ژرف و قابل توجهی نداشته برای همین هم تقریبا هیچ اثری از آثار پیش از اسلام وجود ندارد.
در بیشتر موارد مورخان جیره خوار حکومتهای زمان خود بوده اند و تاریخ افسانه ای، که جای بیدار کردن، خوانندگانش را به خواب فرو می برده. وقتی تاریخ بیهقی را می خوانیم از محمود و مسعود غزنوی چه در می یابیم؟ زمانی که ناسخ التوارخ را می خوانیم چه طور؟ تواریخ زمان قاجار که پر از تعریف و تمجید از شاهان بی لیاقت و علمای دینی بی‌کفایت است یا تاریخ روزگار خودمان که آن را با پوست و گوشتمان حس می کنیم، شرنگ و تلخی هایش را می چشیم، زخمهایش را بر وجودمان می بینیم و چهره فریبنده اش را که در زیر نقابی دینی پوشیده شده، درک می کنیم، ولی چیز دیگری از آن در کتب تاریخ می خوانیم.
نمی گویم تاریخ عاری از حقیقت است. می توان شرایط اجتماعی وبسیاری حقایق را از آن دریافت؛ ولی باید با دید نقادانه به آن نگریست. باید درباره یک موضوع به اصل مطلب مراجعه کرد، از منابع گوناگون بهره برد. درباره دیدگاه و تفکر و حتی خلقیات و آثار دیگر مورخ تحقیق کرد و آنگاه با خیالی نسبتا راحت آن را خواند و نتایجی گرفت.
در کشورهایی که آزادی بیان به معنای واقعی وجود دارد و هر حرف و دیدگاهی مجال بالیدن دارند ، می توان تا حدی به تاریخ اعتماد کرد اما در ایران نه! این را محکم می گویم. به طور مثال اینجا اگر کسی بخواهد درباره بهاییان و تاریخ دیانت بهایی اطلاعاتی کسب کند چه باید بکند؟ به کتابفروشی برود و از فروشنده کتابی را در این موضوع بخواهد . کتابهای بسیاری ست اما همه ردیه. به غیر از دروغ و تهمت که نوشتن آن برای نویسنده بی انصاف کاری ندارد، بسیاری از گزاره های صحیح هم به گونه ای در کنار هم قرار می گیرند که معنای مورد نظر نویسنده ازآن مستفاد شود. به روزنامه ها سر می زند .سایتهای بهایی هم که فیلتر است؛ می ماند سایتها و وبلاگهای ضد بهایی.آنها هم همینطور. بعد هم می پندارد متخصص در زمینه بهاییت پژوهی شده و نام محقق و مورخ هم بر خود می نهد. و دانش و درک اشتباه خود را در کام ذهن دیگران هم می ریزد.
آیا باز هم می توانیم بگوییم تاریخ سخن می گوید؟ آیا هر مورخی را می توانیم صادق و منصف بخوانیم؟
هویت تاریخی ما بر اساس دانش ما از گذشته و امروز ما شکل می گیرد . اگر نادرست شکل گیرد، تنه درخت عقاید ما جای سر کشیدن به سوی نور و راستی ، به جانب ظلمت و خاک روی خواهد آورد.
آیا بهتر نیست جای تاریخ را با مورخ عوض کنیم؟ مورخ سخن می گوید؟

دوشنبه، آبان ۲۷

تبعید در قرن بیست و یکم!


اول بار که شنیدم آقای ذکرالله روشن خادم ساری را به 3 سال تبعید در بیجار محکوم کردند خنده ام گرفت. بعد به فکر افتادم آخر مگر هنوز هم تبعید می کنند و بعد هم یاد ایران افتادم و این همه قوانین من درآوردی عجیب و غریبش و دلم گرفت.
امروز هم سندی از حکم تبعید 4 بهایی در همدان خواندم. مظفر ایوبی، پرویز سیفی، بهروز راشدی و شاهرخ عباسی به حکم" تبلیغ به نفع گروههای مخالف نظام" به زندان ( که هنوز مدت آن اعلان نشده) و سه سال تبعید به شهرستان خاش محکوم شده اند.دادگاه تجدید نظر، حکم بر بی گناهی این 4 نفر صادر کرده بود ولی با دخالت مجدد آیه الله شاهرودی دادگاه تجدید نظر قبلی لغو گردید ، مخالف شرع قلمداد شد و حکم زندان و تبعید مجددا اعلان گردید. استدلال آیه الله شاهرودی در این میان مصداق ضرب المثل" شاهد روباره دمش است" می باشد یعنی آقای شاهرودی برای اینکه این چهار بهایی بی گناه را با ترفندی محکوم کند از سخنان امام خمینی درباره بهاییان شاهد می آورد و عقاید کسی را ملاک اجرای قانون قرار می دهد که در بدو حکومتش 200 بهایی را بی محاکمه اعدام کرد، دهها بهایی به دستور او ربوده شدند و تا به حال خبری از آنها به دست نیامده، هزاران بهایی را از دانشگاه و کار اخراج نمود، حقوق بازنشستگشان را سلب ، املاک و داراییشان را به جبر و زور غصب کرد و صدها نفر را به زندان افکند. بلی اینانند که" در حرف فخر اممند و در عمل ننگ عالم" .
مجازات تبعید از دیرباز برای آشوبگران و کسانی که به نوعی حکومت با ایشان مخالف بود رواج داشت. این مجازات برای بهاییان از ابتدای ظهور این دیانت آغاز شد.
تبعید سید علی محمد باب به قلعه هایی متروک در ماکو و چهریق در زمان محمد شاه ، اولین نمونه این حکم است. ایمان آوردن بسیاری از مردم در زمان باب، علمای دینی و میزا آقاسی را بر آن داشت تا او را به سرحدات ایران تبعید کنند. مردم این نواحی کرد و سنی بودند و در ضمن از این طریق ارتباط او با پیروانش و شیعیان قطع می شد ودر ضمن ممکن بود بدین وسیله شعله دیانت بابی خاموش شود؛ ولی برخلاف تصور حکومت و علمای ایران، نتیجه عکس عاید شد و علی خان ماکویی که زندانبان و در ابتدا دشمن سرسخت باب بود ، شیفته او گشت و حتی اجازه داد بابیان به دیدن اوبیایند و وسایل راحت را برایشان مهیا می کرد. بهاالله نیز در 36 سالگی به دستور حکومت از ایران تبعید و به بغداد، اسلامبول، ادرنه و عکا که همگی جزو امپراطوری عثمانی بود منتقل شد و در همانجا از دنیا رفت. اما تبعید او نیز بی ثمر ماند و حتی نتیجه عکس داد. هدف دولت ایران از تبعید بهاالله قطع ارتباط با پیروانش در ایران و نیز پیشگیری از انتشار دیانت بهایی بود ولی آنچه حاصل شد، گسترش این دیانت هم در ایران و هم در سایر کشورها بود. بهاالله از طریق الواح و نامه هایی ظهور خود را به پادشاهان و سران عالم در شرق و غرب عالم و حتی خود ناصرالدین شاه اعلان نمود و گر چه در ظاهر زندانی و تبعیدی بود ولی به واسطه قلم و بیان، امرش را انتشار داد .
حال بعد از 150 سال، پیروان او را هم به دلایل واهی به زندان و تبعید می اندازند ولی غافلند که دیگر کارایی تبعید به سر آمده و زمان قطع ارتباطات وایزوله کردن تمام شده. حال دیگر با یک" کلیک" تمام اطلاعات رد و بدل می شود . عصر، عصر ارتباطات است و آنان که هنوز در غار تار تنیده تحجر می زیند، جای سنگ تراشیدن و بر سر دیگران زدن، باید بیایند و ببینند که دور تا دور غارشان را شهر و آبادانی فراگرفته و دیگر بدوی زیستن محکوم به شکست است حتی اگر بزرگترین سنگ تراشهای عالم باشند.
تصور کنید این چهار نفر به خاش تبعید شوند ممکن است چه اتفاقاتی بیفتد؟
1- همسایه ها و آشنایان مسلمانشان سراغشان را می گیرند و علت تغییر مکانشان را جویا می شوند .
2- اگر تا به حال درباره دیانت بهایی نشنیده باشند کنجکاو می شوند تا درباره آن بدانند.
3- همسایگان جدید این 4 خانواده در خاش که به زبان بلوچی سخن می گویند از دیدن همسایگان آذری زبان خود به عجب می آیند وپرسشهایی برایشان مطرح خواهد شد.
4- البته کلاغ خبر چین اینترنت هم بیکار نمی ماند و خبرها را به سرعت منتشر می کند. دیگر دهان آن را نمی توان دوخت و باز مورد دیگری به لیست طویل موارد نقض حقوق بشر ایران اضافه خواهد شد.
برای اطلاع بیشتر به این آدرس مراجعه کنید:
http://news.persian-bahai.org/node/1666

دوشنبه، آبان ۲۰

چگونه می توان دانشگاه را به منبر تبدیل کرد؟



صبح امروز، 20 آبان 1387، سمیناری تحت عنوان " بهاییت مولود شوم صهیونیسم" در دانشگاه علامه طباطبایی توسط بسیج دانشجویی دانشکده علوم اجتماعی و ارتباطات برگزار شد. برای سخنرانی این سمینار، ازآیت الله حسینی قزوینی و حجه الاسلام ضمیری دعوت شده بود. آیت الله قزوینی مسئول بخش "بهاییت" و حجه الاسلام ضمیری سخنراني بخش فرق و مذاهب را بر عهده داشتند.
پوستر این سمینار در تمام بوردها و دیوارهای دانشگاه علامه و برخی دانشگاههای دیگر مانند دانشگاه امام صادق نصب شده بود و با رنگ صورتی و آبی در کنار پوستر های سیاه سفید جلب نظر می‌کرد. حدود 50 نفر از دانشجویان در این سمینار شرکت نمودند.
در اول برنامه اعلان شد که به علت بدی هوا پروازآیت الله قزوینی که سخنران بخش "بهاییت "بودند، کنسل شده و نمی توانند در سمینار شرکت کنند؛ بنابراین فقط بخش فرق و مذاهب باقی ماند که موضوع جانبی بحث به شمار می آمد.
ناظم سمینار، دیانت بهایی را به عنوان فرقه ضاله ای که دشمن اسلام و انقلاب اسلامی است، معرفی کرد. سخنران سمینار به طور کلی درباره مذاهب و فرق مطالبی گفت ولی از توضیح درباره دیانت بهایی و موضوع سمینار چیزی نگفت و از دانشجویان خواست که سوالات خود را مطرح کنند تا به این طریق موضوع " بهاییت " هم مطرح شود .
دانشجویان پرسشهای زیادی درباره دیانت بهایی داشتند و از اینکه آیت الله قزوینی نیامده بود اظهار ناراحتی می‌کردند.سوالات، برخی به صورت شفاهی و بعضی کتبی مطرح شد. آنچه در این سوالات جلوه گر می نمود، اعتراض دانشجویان به حقیقتی بود که سالها به دروغ آکنده شده بود و نیز آموزه هایی از دیانت بهایی که به نسبت اسلام بیشتر مطابق عقل و شرایط امروز بود. سوالات عمده ای که درباره دیانت بهایی مطرح شد چنین بود:
- "در پوستر اشاره به بهاییت به عنوان مولود صهیونیسم شده ولی از لحاظ تاریخی آیین بهایی سالها قبل از تشکیل اسرائیل به وجود آمده چه توضیحی دارید؟"
-" دیانت بهایی دین است یا فرقه و بر چه اساسی آن را ضاله می خوانیم و فرقه به حساب می آوریم؟"
-" چگونه می توان از پیشروی بهاییت در ایران جلوگیری و با آن برخورد کرد؟"
-" نقش اسرائیل در هدایت بهاییت چیست؟"
-" مگر در اسلام سعه صدر تشویق نشده پس چرا با سایر فرق با تندی رفتار می شود؟"
-" اگر در اسلام لا اکراه فی الدین وجود دارد پس حکم ارتداد چیست وچرا در اسلام مانند آیین بهایی برای انتخاب دین آزادی و تحقیق وجود ندارد؟"
-" اگرباید به گفته اسلام با همه به رافت اسلامی برخورد کرد چرا بهاییان از حقوقی مانند حق شرکت در دانشگاه و اشتغال در کارهای دولتی محرومند؟"
-" وضعیت امروز بهاییت در ایران و جهان چگونه است و خطر آنها بیشتر است یا وهابیون؟"

پاسخهای آقای ضمیری بسیار سربسته و تقریبا بی ارتباط به سوالات بود. او اسلام را دین رافت و محبت معرفی کرد و بهترین شیوه برخورد با "بهاییت" را بحثهای اعتقادی و "جدال به احسن" ذکر کرد و شیوه مرتضی مطهری در برخورد با فرق مختلف مناسب خواند. آبشخور دیانت بهایی را مهدویت دانست و آن را انحرافی در مهدویت قلمداد کرد.
در پاسخ به آموزه تحری حقیقت در دیانت بهایی ، دیانت اسلام را هم دیانتی مطابق با عقل و تحقیق معرفی نمود و این تحقیق برای انتخاب دین را تا آخر عمر نیکو دانست و ارتداد را برگشت از عقیده ای که با منطق و تحقیق پذیرفته شده ، ذکر کرد." نگرش اسلام اینست که هرچه خواهی بخوان و انتخاب کن به شرطی که بدون تعصب و درست تحقیق کنی و بخوانی". علت انحراف "بهاییت" را پیوند آن با اسرائیل و فعالیتهای سیاسیش خواند وخاطر نشان کرد که"عقاید "بهاییت" مخالف اسلام است و وظیفه منتظران امام عصر باید امر به معروف و نهی از منکرباشد." نظر سخنران درباره محروميت جوانان بهايي از تحصيلات دانشگاهي اين بود كه تا زماني كه گروهي دست به توطئه سياسي نزنند، كسي نمي تواند به آنها آزار برساند يا از حقوق مدني محرومشان كند؛ اما دولت اينگونه احساس كرده كه "بهاييت" از يك گروه مذهبي به گروهي سياسي و مخالف نظام تبديل شده ولي در مملكت اسلامي همه حق تحصيلات عاليه دارند.
در پاسخ به خطرانتشار عقايد" بهاييت" و "وهابيت" و مقايسه اين دو عقيده چنين گفت:"فعاليت بهاييان در ايران زياد است مثلا سال گذشته كنفرانسي تبليغي در هند داشتند كه بيشتر ايراني بودند و از كرج رفته بودند. بيشتر مبلغينشان هم خانمهاي بهايي هستند" اما خطر انتشار "وهابيت" در ايران را جدي تر از انتشار" بهاييت" قلمداد كرد زيرا" وهابيت انديشه امامت را دارد مي خشكاند و عمده مسائل امامت را شرك مي داند. در ضمن وهابيون اهل بحث و گفتگونيستند و گسترش و تاثير زيادي مي خواهند بر اذهان مسلمانان بگذارند."
با اینکه سوالات بسیار دیگری برای دانشجویان باقی مانده بود آقای ضمیری از پاسخ به آنها ابا نمود و با وجود اصرار دانشجویان بسیجی، سمینار را خاتمه داد و آیت الله قزوینی را متخصص و سخنران بخش "بهاییت" معرفی کرد.
پرسشهای دانشجویان که به خصوص در مواردی در حالت ایستاده و با صدای بلند ،در حضور یک روحانی و بسیجیان مطرح میشد ، نمایانگر روحیه بی باک و پرسشگر آنان بود كه به راحتي قانع نمي شدند. آنچه در این سمینار دستگیر دانشجویان شد، این بود که مطرح کردن موضوع دیانت بهایی حتی به صورت دروغ آلود و فریبنده، نتیجه ای عکس به همراه خواهد داشت؛ دیگر اطلاعات برای افراد فرهیخته و هوشمند ، ازطریق منابر و مجالس سخنرانی دینی به دست نمی آید، بلکه راههای علمی تر و به روز تری برای فهم واقعیت وجود دارد. امروز در برابر هر جواب سوال ديگري زاده مي شود و ديگر نمي توان با دو آيه و حديث قضيه را فيصله داد و به نتيجه رساند.
این سمینار با معرفی و خواندن بخشی از ویژه نامه ضد بهایی "ایام" که سال گذشته توسط روزنامه جام جم منتشر شده بود به پایان رسید و نوید برگزاری سمینارهایی برای شناخت چهره واقعی "بهاییت" و ارتباط آن با صهیونیسم داده شد.
آیا امروز نیز می توان برای مخالفت با عقیده ای و دگرگونه نمایش دادن آن، دانشگاه را به منبر و دانشجویان حق طلب را به مشتی عامی و ساده دل تقلیل داد؟

پنجشنبه، آبان ۱۶

و برخی به برخی چیزها اندیشیدند!


و برخی به برخی چیزها اندیشیدند!
بار دیگر دو نفر از دانشجویان بهایی از دانشگاه اخراج شدند. در هفته سوم مهر ماه در حالیکه 10 روز از شروع کلاسهای دانشگاه نگذشته بود، شهرزاد قانونی 20 ساله و حسن ممتاز سروستانی 45 ساله به علت تمسک به دیانت بهایی از دانشگاه شهید بهشتی تهران اخراج شدند.
علت اخراج این افراد، نه تبلیغ علیه نظام و نه تبلیغ دین خود، بلکه تنها اعتقادات مذهبیشان بود که در ابتدای ورود به دانشگاه نیز بر مسئولین امور آشکار بود. موضوع قابل توجه اینجاست که این دو نفر در ترم 5 رشته فلسفه دانشگاه بهشتی تحصیل می کردند و پیش از این هم مسئولین دانشگاه از عقیده ایشان مطلع بودند اما چرا بعد از 5 ترم اخراج نمی دانم؟ این را باید از خود مسئولین پرسید.
در اواخر مهر ماه امسال نامه ای به دست این دو نفر می رسد و به آنها اعلان می گردد که اجازه ادامه تحصیل در دانشگاه را ندارند و علت آن را به صراحت ذکر نمی کنند. به این ترفند خواسته اند بسیاری را به ایشان مظنون کنند که به علت فساد اخلاق یا بسیاری مسائل دیگر ناگهان از دانشگاه اخراج شده اند.
از سال 83، دولت جمهوری اسلامی ایران عده محدودی از دانشجویان بهایی را پذیرفت ولی در هر ترم عده ای از ایشان را اخراج کرد.نگاه داشتن دانشجویان در حالت تعلیق، می تواند یکی از بدترین عملکردهای یک نهاد آموزشی باشد. این دانشجویان حتی اگر تا پایان دوره تحصیلی از دانشگاهاخراج نشوند امیدی به اخذ مدرک ندارند چنان که در اول انقلاب نیز به دانشجویان ترم آخر و نیز فارغ التحصیلان بهایی آن سال هیچ مدرکی داده نشد.
اما آنچه برای من بسیار خوش آیند نمود عکس العمل استاد فلسفه این دانشجویان یعنی جناب حنایی کاشانی ست. این اول بار است که بعد از اخراج دانشجویان بهایی یکی از اساتید خود آنان به دفاع از حقوقشان برمی‌خیزد و این واکنش، ستودنی ست.
گاهی اوقات برخی از ما آنقدر پوستمان کلفت می شود که با اره و چاقو هم به درد نمی آییم ولی برخی نه! با کوچکترین بی عدالتی به ندا می آیند و بانگ بی تعطیل ظالمانه را به محکمه می کشانند. از سکوت و بی تفاوتی گریزانند و چشمانشان به روی هموطنان و هم نفسانشان باز است. این استاد نیز از این دسته است.
وقتی خبر اعدام نوجوانان و تصاویر رقت بارشان را می بینم، زمانی که چهره معصوم وبلاگ نویس جوان بلوچ -یعقوب مهر نهاد- را می بینم و فریادش را که با پنجه های بی عدالتی به خموشی گرایید، قلبم به درد می آید. جوانان کردی که بی باکانه صلای استقلال و آزادی می زنند و در پس میله ها زندان در انتظار اعدامند.
آنان هم وطن منند، انسانند مثل خواهران و برادران منند چه فرقی دارد چگونه می اندیشند ؟ آنان هم پاره تن منند. سلولی از این پیکر انسانی منند.
اما من هم تا به حال برای آنهاکاری نکرده ام. اشک ریخته ام. به خشم آمده ام ولی برای حقوقشان کاری نکرده ام ولی آقای حنایی کاشانی چنان کرد. دردی که قلبش را فشرد به گوشها رساند ؛ بی ترس و بی واهمه.
من هم کسی را که به خاطر ترس از دست دادن موقعیت و مقامش، به دفاع از حقوق مظلومان بر نمی خیزد و حقیقت را می پوشاند، زیر سوال نمی برم. ترس برای بقاست و بقا برای؟ این سوال مهمی ست و آنان که به آن اندیشیده اند و دست رد بر سینه ترس زده اند، بهتر پاسخش را می دانند. قضاوتش با شما!

یکشنبه، آبان ۱۲

نقض حقوق بشر!

نقض حقوق بشر!
در گزارشی که سال جاری توسط سازمان ملل متحد منتشر گردید، موارد بسیاری از موارد نقض حقوق بشر از اقشار مختلف و به خصوص بهاییان به چشم می خورد. جامعه جهانی و نیز خانم بانی دو گال نماینده جامعه جهانی بهایی از موارد آشکار و روز افزون نقض حقوق بشر و آزار و اذیت بهاییان در ایران اظهار نگرانی کرد.
اشاراتی که به قانون اساسی ایران و بند 14 آن که مربوط به حقوق اقلیتهاست نشان از این دارد که سازمان ملل با زبانی قانونی و در خورد بشر امروز با این حکومت صحبت می کند اما...
وضع قانون و سند زدن آن به نام حکومتی ، لزومی بر اجرای آن ایجاد نمی کند. زمانی احترام به قوانین حقوق بشرو سعی در اجرای آن برای کشور و مردمانی قابل درک است که مراد از بشریت و حقوق آن را بدانند و باورداشته باشند.
مفهوم بشر به معنای امروزی آن ، مفهومی تازه است و به دنیای مدرن مربوط می شود؛ یعنی مفهوم بشریت، زاده اومانیسم و انسان گراییست که از شاخصه های تجدد به حساب می آید اما در جامعه و حکومتی که ارزشهای سنتی و تفکر سنتی اجرا و ترویج می شود، این مفهوم نیز بیگانه است. در نزد صاحبان قدرت ایران، بشر، حداکثر مسلمانان شیعه موافق خودشان هستند و سایرین از جرگه بشرخارجند و در نتیجه حق و حقوقی هم به آنها تعلق نمی گیرد و نقض آن هم نه مفهومی دارد و نه غیرت و عصبیتی را بر می انگیزد.
انسان در اندیشه مدرن هر موجودی ست که در گونه هوموساپینس* باشد و راست راه برود. دیگر مهم نیست متعلق به چه کشور ، قومیت، نژاد، دین و باوریست. به صرف انسان بودن، به وی حقوقی تعلق می گیرد و باید اجرا گردد و متخلفان مجازات گردند.
ایران ما مجموعه ای از نژادها، قبایل، فرهنگها، زبانها و عقاید گوناگون است و همین گوناگونی به آن رنگ و جلا می بخشد. نمی توان به زور و جبر همه را به یک سلک درآورد و هر دگر اندش و دگر خواهی را به جرم متفاوت بودن و دگرگونه اندیشیدن به عذاب افکند. اما این چیزی ست که در ایران هر روز مشاهده و تجربه می شود.
حضرت بهاالله 160 سال پیش با برافراختن پرچم وحدت عالم انسانی ، قلم نفی بر هرچه تبعیض و تفرقه بود،کشید. حکم نجاست را از کتاب برداشت وصلای "عالم یک وطن محسوب و من علی الارض اهل آن" را بلند کرد و وحدت را در اتحاد و روابط نیکو میان گوناگونی و تفاوت دانست(وحدت در کثرت)
اما برای آسودگی و آرامش در ایران زمین تنها با تهدید و ارعاب نمی توان مسئولان حکومتی را به راه آورد و از عواقب نقض حقوق بشر هراساند. آنچه از همه مهمتر است خواستن است. خواستن برای تغییر، دگرگونه فکر کردن، از پیله تنگ سنتهای پوسیده به درآمدن و با چشم باز به تمام انسانها نگریستن. آیا برای این تغییر نباید کمی از خود خواهی و قدرت طلبی فاصله گرفت و گوشهای سالها بسته را باز کرد؟

*homo sapiense: نام علمی گونه انسان در زیست شناسی است که ویژگیهای خاصی دارد و به واسطه آن از سایر موجودات جدا می شود.